سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 1383 - عشق آنلاین

مال خود را در راه حقوق [دوستان] ببخش و ازآن، به دوستت برسان که بخشش به آزاده، سزاوارتر است . [امام علی علیه السلام]

مطالب زیر توسط نوشته شده است!

عروسک پشت پرده ( صادق هدایت ) دوشنبه 83 آذر 23 3:58 صبح

دوستان داستان عروسک پشت پرده (صادق هدایت)رو براتون تو قالب pdf تهیه کردم که میتونید دانلود کنید و از خوندنش لذت ببرید.


دریافت pdf عروسک پشت پرده

برای خواندن این فایل به برنامه آکروبات نیاز دارید


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

ترانه عشق پنج شنبه 83 آذر 19 10:33 عصر
959302038.jpg
موضوعات یادداشت نظرات شما ()

ای کاش جمعه 83 آذر 13 8:57 صبح

کاش میشد اشک را تهدید کرد ، مدت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد در میان لحظه ها ، لحظه‌ی دیدار را نزدیک کرد

زندگی زیباست ، نه در رویا...

بوسه زیباست ، نه برای هوس ...

پرنده زیباست ، نه برای قفس ...

دوست داشتن زیباست ، نه برای لمس کردن ، برای حس کردن ...

آری

دوست داشتن زیباست ، نه برای لمس کردن ...

بلکه برای حس کردن

006.jpg

 


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

کلیپ زیبا جمعه 83 آذر 13 8:45 صبح

دوست خوبم آقا پویا یه کلیپ زیبا برای وبلاگ ما فرستاده که دیدنش خالی از فیض نیست

دیدن کلیپ فلاش


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

عشق از دیدگاه دروس دوشنبه 83 آذر 9 8:31 صبح

عشق از دیدگاه دروس

شیمی:عشق تنها اسیدی است که در قلب اثر می کند.

فیزیک:قلب مانند یک آهنربا عشق را جذب میکند.

ادبیات:عشق مانند لیلی و مجنون اثر نظامی است.

ورزش:عشق تنها توپی است که هیچگاه به اوت نمی رود.

بینش:عشق موهبتی الهی است.

زیست:عشق نوعی بیماری است که میکروب آن از راه دل

وارد می شود.

زبان:عشق تنها فعلی است کهed نمی گیرد و به  past(گذشته)

بر نمی گردد.

زمین شناسی:عشق تنها فسیلی است که در قلب می ماند.

 

48.jpg


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

من تو رو میخوام دوشنبه 83 آذر 9 8:20 صبح

 

 عطرزرد گل یاسو نمی خوام

 عطرزرد گل یاسو نمی خوام

 نمره 20 کلاسو نمی خوام

 من فقط واسه چشم ، تو جون میدم

 عاشقای بی هواسو نمی خوام

 من تورو میخوام اونا رو نمی خوام

 نفسم تویی هوا رو نمی خوام

 عشق رو نقطه‌ی جوشو نمی خوام

 دوره گرد گلفروشو نمی خوام

 اونی که چشاش به رنگ عسل

 مجنون خونه به دوشو نمی خوام

 من تورو میخوام اونا رو نمی خوام

 نفسم تویی هوا رو نمی خوام

 من کسی با قد رعنا نمی خوام

 چشای دروشتو گیرا نمی خوام

 دوست دارم قایق سواریو ولی

 جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام

 من تورو میخوام اونا رو نمی خوام

 نفسم تویی هوا رو نمیخوام

 موهای خیلی پریشون نمی خوام

 آدم زیادی مجنون نمی خوام

 میدونی حس منو گرفتیو

 جز تو هیچی از خدامون نمیخوام

 من تورو میخوام اونا رو نمی خوام

 نفسم تویی هوا رو نمی خوام

 چشم سیاه شرقیو نمی خوام

 صورتهای مثل ماهو نمی خوام

 اخه وقتی تو ، تو فکر من با شی

 حق دارم بگم گناهو نمی خوام

 من تورو میخوام اونا رو نمی خوام

 نفسم تویی هوا رو نمی خوام

 حرفای نقره ای رنگو نمیخوام

 اون 2 تاچشم قشنگو نمی خوام

 حتی اونی که بلده شکار کنه

 صا حب تیرو کمونو نمیخوام

 من تورو میخوام اونا رو نمیخوام

 نفسم تویی هوا رو نمی خوام

 شعرای ساده و تازه نمی خوام

 اون که میگه اهل سازه نمی خوام

 من دلم می خواد تو رو داشته باشم

 واسه این کارم اجازه نمی خوام

 من تورو میخوام اونا رو نمی خوام

 نفسم تویی هوا رو نمی خوام

 

love20.jpg


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

زیباترین قلب یکشنبه 83 آذر 8 5:45 صبح

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.

 

                      HeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeat

 مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.

 

HeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeat                        

مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد.

 

                              HeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeat

 

 در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجودداشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.

 

                                  HeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeat

مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت:تو حتماً شوخی می کنی....قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.

 

                                     HeartbeatHeartbeatHeartbeatHeartbeat

 

پیرمرد گفت:درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی، هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام.

 

                                   HeartbeatHeartbeat Heartbeat  Heartbeat

 گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این دو عین هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند.

 

                                         HeartbeatHeartbeatHeartbeat

 

اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟

 

                                                 HeartbeatHeartbeat

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.

                           

                                      Heartbeat

 

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. زیرا که عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.




موضوعات یادداشت نظرات شما ()

بمن گفت: یکشنبه 83 آذر 8 4:20 صبح

بمن گفت :

                 بیا !

بمن گفت:

                بمان !

بمن گفت:

                 بخند !

بمن گفت:

                 بمیر !!!! 

 

     آمدم ، ماندم ، خندیدم ، مُردم ...

 

 

49.jpg


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

بعضی ها یکشنبه 83 آذر 8 4:11 صبح

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه
بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو
بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه
بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی
بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند
بعضی‌ها حمال کتابند
بعضی‌ها بقال کتابند
بعضی‌ها انباردارکتابند
بعضی‌ها کلکسیونر کتابند
بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان
بعضی‌ها اصلا‏ قیمتی ندارند
بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند
بعضی‌ها را باید قاب گرفت
بعضی‌ها را باید بایگانی کرد
بعضی‌ها را باید به آب انداخت
بعضی‌ها هزار لایه دارند
بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است
بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه
بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها
بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند
بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند
بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند
بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند
بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند
بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند
بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند
بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند
بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند
بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند
بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند
بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند
بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند
بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند
بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند
بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند
بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند
بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند
بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند، بعضی‌ها یک درجه کند
هیچکس بی‌درجه نیست
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند
بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند
بعضی از آدمها فاصلة پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر، بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ

 

03.jpg


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

من عاشقم شنبه 83 آذر 7 8:32 صبح

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسید .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .


تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسید .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

 


روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و گونه منو بوسید .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

 


یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و گونه منو بوسید .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

 


نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

 


 

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

ای کاش این کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گریه !

love30.jpg
اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

جمعه 103 اردیبهشت 14

امروز: 2 بازدید

تصویر خودم

تصویر

فهرست

[خـانه]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

موضوعات وبلاگ

لوگوی خودم

پاییز 1383 - عشق آنلاین

اوقات شرعی

حضور و غیاب

یــــاهـو

جستجوی وبلاگ من

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان



لینک دوستان

عاشقتم

آوای آشنا

صدای خودم

اشتراک

 

آرشیو

زمستان 1383
پاییز 1383

طراح قالب

www.parsiblog.com

تعداد 34015 بازدید